بوعلی سینا به آوازه شیخ، عزم سفر کرد..

بوعلی سینا به آوازه شیخ، عزم سفر کرد.

چون به خانه شیخ آمد، بوعلی از زن شیخ پرسید شیخ کجاست؟؟

زنش گفت: آن زندیق کذاب را به تو چِه و تا می توانست به شیخ ناسزا گفت!

بوعلی به صحرا رفت تا شیخ را ببیند ، شیخ را سوار #شیر_درنده_ای دید ناگهان بوعلی سینا از دست رفت(پریشان شد).

گفت: شیخا! این چه حالت است؟ گفت آری! تا ما بار چنان گرگی نکشیم ـ یعنی زن خویش ـ شیری چنین بار ما نکشد. پس باهمدیگر برگشتند. بوعلی بنشست و سخن آغاز کرد و بسی گفت.

شیخ پاره‌ای گل در آب کرده بود تا دیواری عمارت کند. دلش بگرفت. برخاست و گفت: مرا معذور دار که این دیوار را عمارت می باید کرد وبه ساخت و ساز مشغول شد. ناگاه تبر از دست شیخ خرقانی بیفتاد. بوعلی برخاست تا آن تبر به دستش باز دهد. پیش از آن که بوعلی آنجا رسد، آن تبر برخاست و به دست شیخ رسید

بوعلی یکبارگی اینجا از دست برفت و تصدیقی عظیم بدین حدیثش پدید آمد …»

احتمالا بوعلی مبهوت رام‌شدن شیر و هیزم‌نهادن بر او توسط شیخ شده است که بعدها در نمط دهم اشارات و تنبیهات می‌نویسد: «شاید اخباری درباره عارفان بشنوی که مربوط به دگرگونی عادت باشد و شما به تکذیب آن مبادرت ورزید. مثلا … درنده (شیر) رامشان شود و … یا امثال این کارها که محال و ممتنع قطعی نیستند، پس … توقف کنید و عجله نکنید